1- مشروطه یک حادثه سیاسی، تاریخی و حتی اجتماعی تمام شده نیست، بلکه می توان آنرا نمونه آزمایشگاهی از تقابل سنت و مدرنیته عصر کنونی در کشورمان دانست.
2- باید تمام زمینههای فرهنگی، اجتماعی و مذهبی دخیل در شکلگیری این حادثه بررسی شود. پس هم نمیتوان آن را بومی و درونساز دانست و هم نمیتوان نقش تحولات فکری و اجتماعی غرب را منکر شد.
3- سوال: چرا با توجه به همگرایی اجتماعی فراگیر بین تمام اقشار جامعه اعم سنت گرایان و تجددخواهان، بلافاصله بعد از مشروطه، شاهد واگرایی اجتماعی و حضور نتایجی نقیض اهداف مشروطه یعنی استبداد رضاخانی شدیم؟
جواب: صرف همگرایی اجتماعی اولیه برای پیروزی کامل یک نظام کافی نیست، بلکه یک سری ملاحظات نظری و ایدئولوژیک برای پیوند گروه گوناگون نظام نیاز است. به بیان دیگر:
همگرایی اجتماعی شرط حدوث نظام است ولی برای بقای آن نیز علت دیگری علاوه بر علت حدوث نیاز است. گویی انقلابیها باید سه برنامه داشته باشند:
شروع انقلاب، مدیریت انقلاب و پس از انقلاب (وضع موجود، وضع مطلوب و راه رسیدن به وضع مطلوب)
در مشروطه علت جرقهی انقلاب همان همگرایی اجتماعی است، اما پس از آن ایدئولوژی غالبی وجود نداشت؛ زیرا روحانیون سنتی و روشنفکران تجددخواه، دو طیف مشروطه بودند که مبانی نظری و فلسفی کاملاً مغایری داشتند. به عبارت دیگر حاصل جمع افتراق اجتماعی به جمع افتراق نظری ختم نشد.
4- اما انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام به خوبی از نقاط قوت مشروطه بهره برد و نقاط منفی ان را کنار گذاشت. امام با اندیشهی بالای خود در شناخت جامعه و ارزشهای آن، در ایجاد همگرایی ملی و اتحاد توده مردم نقش اساسی ایفا کرد.
سپس در مرحله دوم، انقلاب را به خوبی هدایت کرد و این همگرایی ملی را تا مقصد پیروزی انقلاب پیش برد. تا اینجا مشروطه و انقلاب هر دو در نقطه قوت استفاده از همگرایی اجتماعی مشترکند. پس از این امام در تبیین مبانی مشروعیت نظام، مبتنی بر تئوری ولایت فقیه، مدل کامل و جامع حکومت را ارائه نمود و مانع از ایجاد بحران مشروعیت در نظام شد. از آنجا که این مبانی مشروعیت، بر مراحل و مبانی قبلی انقلاب منطبق بود، مقبولیت نیز به دست آمد و پازل انقلاب تکمیل شد.
اما در مشروطه بعد از پیروزی نهضت، تجددخواهان روشنفکر در ترسیم مبانی مشروعیت نظام، سنتگرایان را کنار زدند و اصولی متفاوت از مراحل قبلی نهضت را پایهگذاری کردند.