تقریر برهان صدیقین از نظر حاج ملا هادى سبزوارى
مرحوم حاجى سبزوارى این برهان را در حواشى خود بر اسفار چنین تقریر مىکند:
«محکمترین و کوتاهترین تقریر برهان صدیقین آن است که بعد از اثبات اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت گفته شود که حقیقت وجود که همان واقعیت و عینیت است، حقیقت صرف و مرسلهاى است که محال است عدم را بپذیرد.
زیرا هیچ مقابلى مقابل خود را نمىپذیرد.(یعنى وجود، مقابل خود را که عدم است نمىپذیرد و عدم مقابل خود را که وجود است نمىپذیرد. یا به عبارت دیگر: هیچ ضدى، ضد خود را نمىپذیرد).
این حقیقت مرسل که ممتنع است عدم را بپذیرد واجب الوجود بالذات است، پس حقیقت وجود که مرسل، مطلق، و یا صرف است، واجب الوجود بالذات است و همین مطلوب ماست». (3)
تنها مبادى تصدیقیهاى که در برهان صدیقین از نظر حاجى سبزوارى به کار رفته همان اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت است. البته مبادى تصوریه آن از قبیل وجوب ذاتى و ضرورت ازلیه باید قبلا روشن شود.
تقریر برهان صدیقین از نظر حاج ملا هادى سبزوارى
مرحوم حاجى سبزوارى این برهان را در حواشى خود بر اسفار چنین تقریر مىکند:
«محکمترین و کوتاهترین تقریر برهان صدیقین آن است که بعد از اثبات اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت گفته شود که حقیقت وجود که همان واقعیت و عینیت است، حقیقت صرف و مرسلهاى است که محال است عدم را بپذیرد.
زیرا هیچ مقابلى مقابل خود را نمىپذیرد.(یعنى وجود، مقابل خود را که عدم است نمىپذیرد و عدم مقابل خود را که وجود است نمىپذیرد. یا به عبارت دیگر: هیچ ضدى، ضد خود را نمىپذیرد).
این حقیقت مرسل که ممتنع است عدم را بپذیرد واجب الوجود بالذات است، پس حقیقت وجود که مرسل، مطلق، و یا صرف است، واجب الوجود بالذات است و همین مطلوب ماست». (3)
تنها مبادى تصدیقیهاى که در برهان صدیقین از نظر حاجى سبزوارى به کار رفته همان اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت است. البته مبادى تصوریه آن از قبیل وجوب ذاتى و ضرورت ازلیه باید قبلا روشن شود.
برهان صدیقین از نظر علامه طباطبایى
علامه طباطبایى تقریر خود را از برهان صدیقین در پاورقى اسفار و جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم به این صورت بیان مىدارد:
«وهذه هی الواقعیة التی ندفع بها السفسطة و نجد کلذی شعور مضطرا الى اثباتها، وهی لا تقبل البطلان و الرفع لذاتها حتى ان فرض بطلانها و رفعها مستلزم لثبوتها ووضعها، فلو فرضنا بطلان کلواقعیة فی وقت او مطلقا کانتحینئذ کلواقعیة باطلة واقعا.وکذا السوفسطی لو راى الاشیاء موهومة او شک فی واقعیتها فعنده الاشیاء موهومة واقعا و الواقعیة مشکوکة واقعا ( ای هی ثابتة من حیث هی مرفوعة)، واذا کانت اصل الواقعیة لا تقبل العدم و البطلان لذاتها فهی واجبة بالذات، فهناک واقعیة واجبة بالذات والاشیاء التی لها واقعیة مفتقرة الیها فی واقعیتها قائمة الوجود بها و من هنا یظهر للمتامل اناصل وجود الواجب بالذات ضروری عند الانسان، و البراهین المثبتة له تنبیهات بالحقیقة». (4)
واقعیت هستى، واقعیتى است که با آن سفسطه را رد مىکنیم و مىیابیم که هر موجود با شعورى ناگزیر از اثبات آن است; این واقعیت هستى، ذاتا زوال و رفع را نمىپذیرد. حتى فرض زوال و رفع آن مستلزم ثبوت و وضع آن است. (حتى اگر فرض کنیم واقعیت زایل شده است، در فرض بطلان و زوال هم او را تصدیق کردهایم) یعنى اگر زوال و بطلان همه واقعیتها را در لحظهاى یا مطلقافرض کنیم، در این صورت هر واقعیتى واقعا باطل و زایل شده است نه به طور مجازى و وهمى.
همچنین اگر سوفسطایى اشیاء را موهوم مىپندارد، یا در واقعیت آنها شک مىکند، نزد او واقعا اشیاء موهوم و مشکوک هستند.(در کنار زوال و رفع واقعیت آن را اثبات کردهایم) و چون اصل واقعیت ذاتاعدم و بطلان را نمىپذیرد پس واجب الوجود بالذات است. پس واقعیتى که واجب الوجود بالذات است اثبات شد. و اشیایى که واقعیت دارند در هستى خود محتاج و قائم به واجب الوجود هستند.(یعنى وقتى در واقعیت اشیاء نظر مىکنیم مىبینیم یا سابقه زوال یا لاحقه زوال دارند و از اینجا مىفهمیم که اینها واجب الوجود بالذات نیستند بلکه به واقعیت مطلق و واجب، قیام دارند) پس روشن شد که اصل وجود واجب الوجود بالذات، براى انسان ضرورى است و براهینى که بر وجود او اقامه شده است در حقیقت منبهات هستند.
تقریر برهان صدیقین از نظر علامه از دو تقریر دیگر کوتاهتر است، زیرا نیازى به هیچ مسئله فلسفى ندارد، نه به مقدمات تقریر ملا صدرا و نه به مقدمه تقریر حاج ملا هادى سبزوارى.
به طور خلاصه برهان علامه چنین است: پذیرش اصل واقعیت در مقابل سفسطه امرى بدیهى است چون همین که خواستیم واقعیت را اثبات کنیم معلوم مىشود اندیشهاى و گویندهاى و شنوندهاى است و اصل واقعیت زوال ناپذیر است; زیرا اگر این واقعیت در شرایطى و یا زمانى زوال پذیر است، یک زمان و یا شرایطى است که در آن موقع زوال پذیر مىشود. پس از فرض زوال، ثبوت آن لازم مىآید. در این حال زوالش مستحیل بالذات است و ثبات و تحقق آن ضرورت ازلیه مىشود.
برهان وجودى (هستى شناختى یا انتولوژى) متفکران غربى
1. برهان وجودى آنسلم
Ontological Atgument
قدیس آنسلم(1033 1109) یکى از معروفترین متکلمان و فیلسوفان قرون وسطى است وى در شهر «آوستا» در ایالت پیدمونتبه دنیا آمد و راهب کلیسا شد و در سال 1093 تا سال 1109 سر اسقف کانتربرى شد. او را گاهى پدر اسکولاستیسیزم (مکتب اصحاب مدرسه) نامیدهاند. وى را باید پایهگذار برهان وجودى در فلسفه غرب بدانیم البته خود او برهان وجودى را به کار نبرده است و این تعبیر را براى نخستین بار کانتبه کار برده است هر چند پیش از وى کریستیان ولف لفظ وجود شناسى را مصطلح کرده بود. (5)
قدیس آنسلم دو نوع برهان وجودى اقامه کرده است که نتایج آنها یکسان نیست و مقدماتشان نیز اندکى تفاوت دارند گویى وى نخستبرهان اول را اقامه کرده است آنگاه به نقص آن پى برده و در صدد اصلاحش بر آمده است. برهان اول اثبات مىکند که از صرف تصور خداوند، وجود وى لازم مىآید ولى برهان دوم علاوه بر وجود، وجوب وجود و ضرورت وجود او را اثبات مىکند.
1. تقریر اول: او مىگوید: مسلماخدا وجود دارد اگر چه احمق در قلبش گفته است که خدا وجود ندارد.
او در پروسلوگیون دوم برهان خود را با تصور خدا «به عنوان چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد» آغاز کرده است. از آنجا که داشتن تصور چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد مستلزم این است که حد اقل در اذهان ما به عنوان یک واقعیت ذهنى وجود داشته باشد. سؤال این است که آیا این تصور، وجود خارجى نیز دارد؟ آنسلم چنین استدلال مىکند که چنین موجودى باید در خارج نیز وجود داشته باشد. چه در غیر این صورت ما مىتوانیم دوباره چیزى را که بزرگتر از آن نتوان تصور کرد، تصور کنیم و این خلف است. بنابر این آن چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد باید وجود واقعى یا خارجى هم داشته باشد.
او در عبارتى مىفرماید: حتى احمق مىپذیرد که چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد حداقل در ذهن وجود دارد; زیرا هنگامى که او این جمله را مىشنود مىفهمد. هر آنچه فهمیده مىشود در ذهن و فهم وجود دارد و مسلما آن چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد نمىتواند فقط در ذهن وجود داشته باشد; زیرا اگر فرض کنیم فقط در ذهن وجود دارد، مىتوان همان چیز را طورى تصور کرد که هم در ذهن و هم در خارج وجود دارد پس این دومى بزرگتر از اولى است و این خلف است. (6)
2. تقریر دوم: آنسلم در تقریر دوم علاوه بر اثبات وجود خدا به ضرورت و بى همتایى وجود او نیز اشاره مىکند; یعنى بر غیر قابل تصور بودن عدم وجود خدا اشاره دارد. این تقریر به صورت مختصر چنین است:
الف. منطقا ضرورى است که هرچه براى مفهوم موجود واجب، ضرورت دارد، مورد تصدیق قرار گیرد.
ب. وجود واقعى منطقا براى مفهوم موجود واجب، ضرورت دارد.
ج. بنابر این منطقا ضرورى است اذغان کنیم موجود واجب وجود دارد.
همین برهان در قالبى منفى اینگونه مطرح مىشود:
الف. منطقا غیر ممکن است که آنچه براى مفهوم موجود واجب ضرورى است مورد انکار قرار گیرد (زیراگفتن اینکه آنچه ضرورى است، ضرورى نیست متضمن تناقض خواهد بود).
ب. وجود واقعى منطقا براى مفهوم موجود واجب، ضرورى است.
ج. بنابر این منطقا غیر ممکن است که وجود واقعى موجود واجب، مورد انکار قرار گیرد.
و یا به تعبیرى مىگوید: چیزى که بزرگتر از آن نتوان تصور کرد به صحیحترین و کاملترین نحو وجود دارد، زیرا هر چیزى را که بتوان بدون وجود تصور کرد وجود براى آن به صورت امکانى است. چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد، نمىتواند تصور شود که وجود نداشته باشد(پس وجودش ضرورى است) زیرا آنچه را که بدون وجود نتوان تصور کرد از آن که بتوان بدون وجود تصور کرد، کاملتر است، بنابر این فقط آنچه که بدون وجود نتوان تصور کرد با مفهوم چیزى که بزرگتر از آن نتوان تصور کرد، مناسب است.
او در ادامه مىگوید اگر چنین وجودى را بتوان تصور کرد، آن باید وجود داشته باشد، زیرا تصور وجودى سرمدى که وجودش در نقطهاى پایان پذیرد یا هنوز به وجود نیامده باشد، فىنفسه متناقض است. (7)
انتقاد گونیلو
نخستین نقادى را یک راهب معاصر آنسلم به نام گونیلو براى او فرستاد که همین انتقاد را هم دو فیلسوف فرانسوى به نام مرسن و گاسندى بر برهان دکارت وارد کردهاند. او انتقادات چندى را به برهان آنسلم وارد مىکند:
1. ما نمىتوانیم از وجود چیزى در ذهن، وجود خارجى آن را نتیجه بگیریم، زیرا اگر این امر صحیح باشد ما مىتوانیم با چنین استدلال، ثابت کنیم که اشیاء غیر واقعى وجود دارند. مثلا مىتوان شبیه برهان وجودى آنسلم را براى وجود جزیرهاى که کاملتر از آن وجود ندارد فرض کرد. چنین جزیرهاى باید وجود داشته باشد در غیر این صورت کاملترین جزیره نخواهد بود.
و گونیلو مىگوید: آنسلم نشان نداده است که چگونه مفهوم «موجودى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد» از مفاهیم اشیاء غیر واقعى متمایز است.
2. گونیلو مىگوید که آنسلم به اشتباه فرض کرده است که ما قادریم خدا را تصور کنیم یا بفهمیم.
آنسلم در برابر این اعتراضات پاسخ مىدهد. در جواب اشکال اول مىگوید:
فقط در مورد مفهوم خداست که از تصور آن وجود آن ناشى مىشود و نه مفاهیم دیگر; زیرا فقط خدا واجب الوجود است. در جواب اشکال دوم مىگوید: ما معناى کلمه خدا را مىفهمیم و مفاهیم را نباید بر حسب تصورات حسى فهمید. تصور مفاهیم مجرد، امکان دارد. (8)
انتقاد توماس آکویناس
او براهین را به دو دسته تقسیم مىکند: برهان لمى و برهان انى و مىگوید: براهینى را که براى خدا به کار مىبریم همه براهین انىاند یعنى مخلوقات و آثار خدا ابتدا در تجربه حسى به ما عرضه مىشوند و ما با آغاز از آنها و بررسى و تحقیق در منشا ممکن آنها مىتوانیم دریابیم که خدا وجود دارد. او معتقد است که خطاى برهان وجود شناختى این است که مبتنى بر این فرض است که ما مىتوانیم صفات خدا را که موجودى کامل است پیش از آنکه بدانیم او وجود دارد، بشناسیم، ولى در واقع صفات خدا را فقط پیش از آنکه کسى وجود او را شناخت مىتواند بیاموزد نه بر عکس. (9)
اشکالات توماس آکویناس و دیگران بر این برهان باعثشد که این برهان مدتها مورد غفلت قرار گیرد. اما دکارت بار دیگر آن را در قرن هفدهم مورد توجه قرار داد، و بیشتر بحثهاى دوره بعد بر تدوین دکارتى این برهان مبتنى است.
تدوین دکارت از برهان وجود شناختى
دکارت ادعا کرده است که دقیقا همانطور که تصور یک مثلثبالضروره متضمن خواص مشخص آن از جمله تساوى مجموع زوایاى داخلى آن با دو قائمه است، همچنین تصور موجود کامل مطلق بالضروره متضمن صفت وجود است. تناقض تصور موجود کامل بدون وجود کمتر از تناقض تصور مثلثبدون سه زاویه نیست.
دکارت در برابر این اعتراض که مىگوید: براى این که شکلى مثلثباشد، داشتن سه زاویه امرى ضرورى است ولى این نتیجه نمىدهد که مثلث واقعا در خارج تحقق دارد و همچنین در مورد مفهوم کمال مطلق از این که وجود براى آن ضرورى است وجود خارجى آن لازم نمىآید.
چنین پاسخ مىدهد که مفهوم یا ماهیت مثلث، شامل صفت وجود نیست ولى تصور ومفهوم کمال مطلق شامل صفت وجود است، و فقط در این مورد خاص است که ما محق هستیم وجود را از مفهوم استنتاج کنیم. (10)
برهان وجود شناختى از دیدگاه کانت
کانت در کتاب «یگانه مبناى اثبات وجود خدا» یک برهان وجود شناختى که کاملا متفاوت از شکل دکارتى است، مطرح کرده است. او در قسمت دوم کتاب، این برهان را با برهان غایى تکمیل مىکند. کانت در کتاب «نقد عقل محض» برهان وجود شناختى دکارت را مورد نقد و بررسى قرار مىدهد و آن را نمىپذیرد و حتى بعدها آن نوع برهان وجود شناختى را که خود اختراع کرده بود در نظر نمىگیرد. بلکه با نفى مابعد الطبیعه عقلىگرایانه نظرى، آن برهان نیز از بین مىرود; زیرا او از نقص بنیادى همه براهین وجود شناختى که ممکن نیست وجود چیزى را از صرف مفاهیم آن بهدست آوریم، رنج مىبرد. (11)
نقادى کانتبر برهان وجود شناختى
انتقاد کانتبر برهان وجود شناختى بر دو پایه استوار است:
اولا: کانت مىگوید، اساس این برهان این است که اگر ما ایده کمال مطلق را در ذهن داریم، متناقض خواهد بود که بگوییم چنین موجودى وجود ندارد، زیرا مفهوم کمال مطلق ضرورتا شامل محمول هستى و وجود است.
همچنین مىگوید: این استدلال در هیچ جایى اشاره ندارد که چرا ضرورى است که موضوع خدا را در ذهن داشته باشیم. درست است که اگر موضوع را در ذهن داشته باشیم و وجود آن را نفى کنیم گرفتار تناقض مىشویم ولى بدون تناقض مىتوانیم تصمیم بگیریم که از اثبات موضوع و محمول هر دو خوددارى کنیم.
به عبارتى، انکار این امر که خدا وجود دارد صرفا انکار یک محمول نیستبلکه انکار موضوع و بدان جهت انکار همهى محمولهاى آن است. پس اگر ما موضوع و محمول را به نحو یکسان نپذیریم هیچ تناقضى وجود ندارد، زیرا چیزى باقى نیست تا تناقض باشد.
ثانیا: کانت انکار مىکند که وجود یک محمول واقعى باشد پس کانت در حقیقت انکار مىکند که وجود، صفتى یا کمالى از کمالات کمال مطلق باشد، بلکه وظیفه وجود، قرار دادن یک متعلق در برابر مفهوم است نه افزایش محتواى یک مفهوم. پس یک شیىء واقعى و بالفعل از نظر محتوا چیزى بیشتر از یک شیىء ممکن و خیالى ندارد مقدار صد دلار واقعى برابر با صد دلار خیالى است.
کانت در «نقادى عقل محض» مىگوید: هر تعداد و هر نوع محمولى که ممکن است در مورد یک شیىء تصور کرد ولى هنگامى که مىگوییم که این شیىء هست، کمترین اضافهاى به آن شیىء نشده است و الا دقیقا همان چیزى که وجود دارد نخواهد بود، بلکه چیزى بیشتر از مفهومى که تصور کرده بودیم خواهد بود. بنابر این ما نمىتوانیم بگوییم که دقیقا متعلق مفهوم ما وجود دارد. اگر ما شیىء ناقصى را تصور کنیم، شیىء ناقص با گفتن این که وجود دارد، نقص آن برطرف نمىشود، بلکه بر عکس آن شیىء با همان نقصى که من آن را تصور کردهام وجود دارد، زیرا در غیر این صورت آنچه وجود دارد با آنچه من تصور کردهام متفاوت است.
بنابر این، هنگامى که من یک موجودى را به عنوان واقعیت متعالى و بى نقص تصور کنم این سؤال هنوز باقى است که آیا چنین تصورى در واقع هم وجود دارد یا نه؟
همچنین او مىگوید: قضایاى وجودى تحلیلى نیستند که وجود را از صرف تحلیل موضوع به دست آوریم، بلکه ترکیبى یا تالیفىاند و تنها راه اثبات وجود یا عدم شیىء خاص تجربه است. (12)