فلسفه و منطق

همه نوع کتاب و مقاله و ... در مورد فلسفه و منطق

فلسفه و منطق

همه نوع کتاب و مقاله و ... در مورد فلسفه و منطق

ملاصدرا و توماس آکویناس در مسئله اصالت وجود در کلام فلسفى(۲)

تکذیب عمده ملاصدرا، در اینجا، سبب پیدایش نزاع شدیدى با این عقیده مى شود که وجودى که اصل هستى موجودات جزئى معین است، از آنها جدا و مستقل و براى خود وجودى خاص داشته باشد; زیرا این وجود است که دقیقاً، موجب تحقق موجودات جزئى مى شود: «در واقع، اصل تحقق وجود با تحقق ماهیت در خارج از ذهن یکى است; زیرا هنگامیکه ما وجود عارضى را از ماهیت بگیریم، مجموعه موجودات باید داراى وجودى غیر عرضى باشند». (بند73)

تکذیب عمده ملاصدرا، در اینجا، سبب پیدایش نزاع شدیدى با این عقیده مى شود که وجودى که اصل هستى موجودات جزئى معین است، از آنها جدا و مستقل و براى خود وجودى خاص داشته باشد; زیرا این وجود است که دقیقاً، موجب تحقق موجودات جزئى مى شود: «در واقع، اصل تحقق وجود با تحقق ماهیت در خارج از ذهن یکى است; زیرا هنگامیکه ما وجود عارضى را از ماهیت بگیریم، مجموعه موجودات باید داراى وجودى غیر عرضى باشند». (بند73)

این عقیده به استدلال گسترده اى ختم مى شود که حاصل آن اثبات این است که وجود نمى تواند براى موجودات عرض باشد; زیرا اگر چنین بود، اشیاء باید قبل از موجود شدن موجود مى بودند; چون اعراض محتاج وجود پیشین موضوعاتشان هستند.

با اینکه ردّ تصور ابن سینا کار آسانى است، اما نحوه گفتار خاص فلسفى براى بیان چیزى که نه ماهیت است و نه عرض، کار آسانى نیست. بهر حال، ما براى توضیح آسانتر تلاش ملاصدرا مى توانیم شیوه زبانى خاصى را که ساده تر است بکار بگیریم; بدینطریق که مثل آکویناس، تأکید کنیم که گزاره ها، همیشه، دلالت بر افراد موجود دارند. موجودات زنده[20] که براى ارسطو سرمشق جواهر فردى بشمار مى رفتند، در اینجا، مورد آزمون قرار مى گیرند; زیرا هنگامیکه موجودى مى میرد، خواه سگ باشد یا انسان، دیگر نمى توانیم آنچه را مى بینیم، یعنى بدن او را به همان نام سگ یا شخص بخوانیم، بلکه تنها مى توانیم به جسد او اشاره کنیم. هر چیز دیگرى در این زمینه شگفت مى نماید; زیرا بلحاظ فلسفى ناسازگار است: شىء از هر نوعى که باشد، بطور ضمنى، مورد اشاره ما قرار مى گیرد و ما همیشه به این فرد معین اشاره  مى کنیم و از آنجا که وجود موجودات زنده، باید زنده باشد (همانطور که آکویناس هرگز از نقل سخنان ارسطو خسته نمى شد) وقتیکه این موجودات زنده مى میرند، دیگر با همان موجودات سابق مواجه نیستیم. برخلاف اوصاف عرضى، اگر وجود از میان برود، خود شىء دیگر دوام نمى آورد. ملاصدرا، در واقع، بعداً که به شرح و تفصیل این نظر مى پردازد، به همین عقیده نزدیک مى شود، آنجا که مى گوید: «خود وجود همان تشخص ماهیت است و خود وجود اصل اثبات و تحقق شىء است، نه اینکه چیزى باشد که براى شىء اثبات مى شود»(بند 80).

البته، تنها چیزى که آکویناس را مجبور به دقت بیشتر در این نکته کرده، مسئله حلول یا تجسد[21] کلمه عیسى مسیح است که شوراى کالسدون در سال 431 بر اساس عقیده به دو ماهیت در یک شخص ابراز کرده است. تنها در اینمورد، باید دقت کرد وقتیکه کسى درباره عیسى سخن مى گوید، کدام مبدأ عملى[22] (ماهیت) را در نظر دارد: آیا او بمنزله ذات الهى عمل مى کند یا ذات بشرى; تنها در اینجاست که فرق اساسى میان وجود و ماهیت، کاملا، اهمیت مى یابد، و گرنه نوع جمله هایى که ما وجود اشیاء را با آنها تصور مى کنیم، کاملا، درک پذیر هستند. بهرحال، باید توجه کرد که ما چگونه مى توانیم تنها با فرا رفتن از زبان، به واقعیت وجود توجه کنیم و نحوه استعمال آن را در جمله ها و احکام ببینیم; زیرا اگر بخواهیم، بطور مستقیم، درباره وجود تحقیق کنیم، همواره، خود را با این سؤال مواجه مى یابیم که این وجود چه نوع موجودى است. این، دقیقاً، نکته اى است که هم آکویناس و هم ملاصدرا درباره وجود نفى مى کنند; یعنى اینکه وجود نوعى ماهیت باشد! پس براى تبیین دقیقتر، باید به مبدأ وجود توجه کنیم و ببینیم که آن مبدأ درباره وجود به ما چه مى گوید.

 

وجود بمنزله رابط میان خالق و مبدع

ملاصدرا براى اینکه ما را از تحلیل انتزاع اشیاء و قبول تمایز واقعى میان وجود و ماهیت فراتر ببرد، توجه ما را به موجودات جلب کرده است، آنگونه که در خارج از ذهن تحقق دارند. اصل تحقق هر چیزى وجود است; زیرا وجود است که دقیقاً، به هستى افاضه شده از آفریدگار تعلق دارد، البته، وجودى که با ماهیت متحد است و بر آن حمل مى شود (همچنانکه جمله ها از مفردات ساخته مى شود).

اما نحوه حمل وجود بر ماهیت شبیه حمل اعراض بر موضوعاتشان نیست ; زیرا ماهیت بر وجود حمل مى شود و عملا، با آن متحد است و مایه تعینِ فردىِ وجود خاص مى شود (بند 77). از اینرو، وجود اثرى است که علت در معلول مى گذارد; چنانکه ملاصدرا در پاسخ اشکالى، بوضوح، بیان کرده است که ما نمى توانیم وجود معلول را با غفلت از وجود علتى که آن را ایجاب کرده است، تصور کنیم; زیرا در آنصورت، دیگر علت هستى بخش معلول نخواهد بود. در واقع، این اشکال ربطى به استدلال ما ندارد، اما او، بتندى، پاسخ مى گوید: «از آنجا که ما معتقدیم نیل به معرفت دقیق خصوصیت نحوه وجود جز با مشاهده[23] اصل خصوصیت آن ممکن نیست بنابرین، ما نمى توانیم بدون نوعى مشاهده، علت ایجاد آن وجود معلول را درک کنیم. بهمین دلیل است که گفته مى شود آنچه داراى علت است، بدون شناخت آن علت درک نمى شود. در این نکته نیک بیندیش (بند92).

این مشاهده مستلزم درک خصوصیاتى است که به ما نشان دهد در قلمرو منطقى رابطه خالق با مخلوق قرار داریم; زیاد سخن گفتن از موجودات مخلوق، مستلزم معرفتى هر چند ناقص، به مخلوقیت آنها و در نتیجه، به خالقشان است. حاصل این سخن آن است که حتى درک خصلت بیهمتا و غیر مفهومى وجود (esse) مستلزم نوعى مشاهده است مشابه معرفت[24] عارفان که خدا را با عنوان الحق (واقعیت راستین) مى شناسند. ملاصدرا در اینجا، به ما کمک مى کند تا معناى توصیفهاى بعدى آکویناس از وجود را بفهمیم. او، بصراحت، در رساله وجود و ماهیت[25] مى گوید: «ماهیت... باید نسبت به وجودى که از خدا دریافت مى کند، بالقوه باشد و این وجود را بنحو فعلیت دریافت مى کند» (8.4). اما ملاصدرا با توجه به راهبرد ابن سینا در مورد تمایز وجود و ماهیت که آکویناس در استدلالش از آن استفاده مى کند، تذکر مى دهد که این رهیافت چگونه، دقیقاً، به «تحلیل، کاملا، عقلى موجودات به ماهیت و وجود مى انجامد; تحلیلى که دو جزء مکمل دارد که یکى از آنها مقدم بر دیگرى است، بگونه اى که جزء دیگر به آن نسبت داده مى شود» (بند 77). این، در واقع، توصیفى منصفانه از استدلال معروف ابن سیناست; اما ملاصدرا از این هم فراتر مى رود و نکته اى را که ما در بند قبلى بدان اشاره کردیم، مورد لحاظ قرار مى دهد که «موجودات بنحویکه در خارج ذهن تحقق دارند»، از وجود بعنوان واقعیت و نه صرفاً، جزء تحلیلى اشیاء برخوردارند. درست همین تلقى است که ما را به عقیده آکویناس نزدیکتر مى سازد که معتقد است وجود، بتنهایى، زمینه را براى ما مهیا مى سازد تا به درک سنخیت میان خالق و مخلوق نایل آییم. موجودات با وجودى که از خدا دریافت مى کنند، دقیقاً، به او شباهت پیدا مى کنند و بمنزله اشیاء داراى وجود، شبیه آن مبدأ کلى و عام وجودى مى شوند که وجود اولى و نخستین است (2.15.1 ST).

آکویناس مى تواند چنین ادعاى بزرگى بکند; زیرا او، آشکارا، وجود را فعلیت مى داند، نه عرض (چنانکه پیشتر، از رساله وجود و ماهیت او نقل کردیم) و این همان مدعاى اصلى و محورى است که این دو متفکر بر آن توافق دارند. ملاصدرا نیز بحث خود را با این توصیف آغاز مى کند که وجود، همانا، واقعیت (حقیقت)[26] هر چیزى است (بند 16); در واقع، آنچه فراتر از ماهیت مشترک یک موجود با موجودات دیگر به آن موجود نسبت داده مى شود... و اگر انواع ماهیت در ضمن افراد جزئى تحقق نمى یافتند، هرگز به وجود نمى آمدند (بند 27); زیرا ماهیت در نفس خود هیچگونه وجودى ندارد و وجود را از کس دیگرى مى گیرد; بنابرین، در ذات خود فاقد وجود است و باید تنها با کسى یا چیزى که او را ایجاد مى کند مرتبط شود تا وجود بیابد; یعنى با آن چیزى که اصل تحقق و وجود است (بند 30).

این عقیده پیچیده، پیشنهاد تعیین کننده ابن سینا را بیاد مى آورد که ما در نخستین لحاظ خود درباره ماهیات، آنها را صرفاً، ماهیات و معرّا از وجود[27] در نظر مى گیریم; پیشنهادى که با توجه به ابهام معناى «موجود»، بصورت تأکید بر این نکته درمى آید که حتماً، باید این موجودات را ماهیات بپنداریم.(10) چنین تأکیدى به فهم نظر پیچیده ملاصدرا درباره این نکته کمک مى کند. او سپس بحث خود را چنین ادامه مى دهد که این افزایش وجود به ماهیت را نمى توان بدون شهود حضورى،[28] درک کرد (بند 30). این تعبیر بنوعى از علم اشاره دارد که براى خوانندگان آشنا با فلسفه اشراقى یا الهیات فلسفى مشرقى پیشکسوتان ملاصدرا، همچون سهروردى، شناخته شده است. بهرحال، پیوندهاى محکم میان حضور و فعلیت، شباهتهاى این اندیشه را با اندیشه آکویناس، بنحو دقیقترى، نشان مى دهد و نیز کمکهاى ملاصدرا را به نحوه علمى یادآور مى شود که گویى، براى آکویناس ناشناخته مانده بود.

عبارتى روشنگر که ما را به فهم وجود بمنزله فعلیت، نزدیکتر مى سازد و در قالب دستورالعمل بیان شده این است که باید بدانیم که وجود مایه تحقق ماهیات است و در مصداق، با آن متحد است، حتى اگر بلحاظ تحلیل عقلى و در معنا و مفهوم، از آن جدا باشد. در اینباره نیک تأمل کن (بند33). گام بعدى ملاصدرا اثبات این نکته است که وجود فعل کسى است که پدیدآورنده آن است (بند 42).

همچنین در اندیشه آکویناس، وجود (esse) با فعل مبدع یا خالق که عین وابستگى به آن است، یکى انگاشته شده است. ملاصدرا این نکته را بوضوح، در استدلالى مفصل بیان مى کند و نشان مى دهد که ماهیات نمى توانند خود موجب تکثیر خود شوند; بدیگر سخن، ما باید براى واژه «ایجاد مصداق»[29]، مطابق عینى در نظر بگیریم، اگر قرار است که این واژه، صرفاً، تعبیرى توخالى نباشد. ملاصدرا تنها گزینه مناسب را براى تبیین کثرت موجودات، آن چیزى مى داند «که ذاتاً، تجلى مى کند و موجب ایجاد کثرات مى شود»; یعنى موجب حصول نحوه وجود اشیائى که بطور خاص، از وجود فردى معین برخوردار مى شوند. ماهیت واحدى در ضمن این وجودهاى متکثر تحقق دارد (بند 94). پس این وجود چگونه موجب واقعیتهاى فردى مى شود؟ از طریق «فعلیت بسیط که از ذاتى واحد سرچشمه مى گیرد و فرع فعلیت خود اوست: خداوند با افاضه خیر و دمیدن روح وجود و حیات در هر موجودى، فعل خود را انجام مى دهد و موجب تحقق اشیاء مى شود» (بند 96).

ملاصدرا این اشاره به افاضه و صدور موجودات از موجود واحد را نظریه اى مى داند که از طریق الهام قلبى بدان دست یافته است و آن را «الهام عرشى»[30] مى نامد (بند 97).(11)

ملاصدرا با تعبیراتى که یادآور عبارات کتاب العلل است، نخستین تجلى اصیل علت اولى که آن را «حق مخلوق به» مى نامد و منشأ پیدایش جهان و حیات و نور است و درتمامى آسمان و زمین سریان دارد، معرفى مى کند (بند 97).

این واقعیت الهى همانگونه که نور حسى به خورشید استناد دارد، به منبع الهى خود منسوب و مستند است و مانند نور خورشید که منبع حرارت و نشاط و سرزندگى است، این نور نیز منشأ حیات و هستى است. او سخن خود را با صراحت بیشترى چنین تشریح مى کند: «نسبت این موجود با مبدع و پدیدآورنده اش نسبت ناقص با کامل و ضعف با قوت است» و با تأکید بر این نکته که در اینمورد، بیش از این چیزى نمى توان گفت یادآور مى شود که «قبلا، بساطت وجود به اثبات رسیده است» (بند 102). از آنجاکه این بحث در فصلى مقدم بر اثبات بساطت مطلق وجود احدیت قرار گرفته است، شاید این توضیح او بمنظور فرق نهادن میان بساطت جواهر بسیطى بوده باشد که وجود ضعیفترى دارند، همانگونه که آکویناس هم در رساله وجود و ماهیت آورده است: «وانگهى، این جوهرها بر اساس درجه قوه و فعلیتشان، از یکدیگر متمایزند; شعور برتر به وجود اولى نزدیکتر است تا دیگران; زیرا فعلیت بیشتر و قوه کمترى دارد و در مورد دیگر موجودات نیز موضوع بهمینسان است» (10.4). در غیر اینصورت، فرق نهادن میان موجد و موجودات کارى دشوار خواهد بود.

شرح آکویناس بر کتاب العلل، در آنجا که مؤلف مى گوید:«وجود، نخستین چیزى است که آفریده شده است» و در آنجا که مى نویسد: «در نتیجه، وجود برتر از همه مخلوقات و از وحدت قویترى برخوردار است»، بسیار روشنگر است.(12) آکویناس پس از نسبت دادن این بحث به افلاطون و دیونیزیوس، چنین توضیح مى دهد:

بنظر مى رسد که نیت مؤلف این نیست که مانند افلاطونیان درباره مجردات بحث کند یا اینکه همچون دیونیزیوس، درباره مشارکت و بهره وجودى متعارف همه موجودات سخن بگوید، بلکه خواسته است درباره مشارکت نخستین مرتبه وجود که وجود متعالى است... عقل و نفس، هر دو بحث کند (رساله وجود و ماهیت، بند 4 ص 3 و 32). آنچه در اینجا مورد بحث است این مسئله است که آیا وجود (esse) لغتى است داراى معناى واحد که سراسر قلمرو وجود، اعم از خالق و مخلوقات را شامل مى شود، یا اینکه واژه اى تمثیلى است و مانند واژه خیر، مى تواند داراى درجات متفاوت و زیاده و نقصان باشد. البته، باید به این نکته التفات کرد که خیر، بمعناى عام کلمه، با واقعیت اصلى خیر که منبع خیر است متمایز است. آکویناس تلقى افلاطونى مشارکت را در این موضع توضیح داده و به این نکته تنبه داده است که مخلوقات در خیر الهى که همان خیر وجود است، مشارکت مى کنند. این نکته را ملاصدرا در کتاب مشاعر هرگز بوضوح، تشریح نمى کند، اما زبان و نحوه بیان او با تلقى آکویناس مطابقت دارد.

 

تمایز خالق و مخلوق را چگونه باید توضیح داد؟

بحث درباره تمایز خالق از دیگر اشیاء همچنین بحث درباره وابستگى ذاتى همه موجودات به اوست که ماهیتش عین وجود است و لذا همه موجودات از او پدید مى آیند.(13) بهمین سبب، وجود هر چیز دیگرى جز آفریدگار، در واقع، بوجود آمدن است، حتى آن موجوداتى که شأن وجودیشان بگونه اى است که همیشه موجود باشند، نه اینکه ایجاد شوند; زیرا وجود (esse) به شأن وجودى اشیاء کارى ندارد، بلکه بمنزله فعلیت و تحقق آنهاست. این تغییرى اساسى است که هم آکویناس و هم ملاصدرا باید در تفسیر ارسطو از «واجب الوجود» و نیز در هر گونه طرح نو افلاطونى تجلى و صدور مخلوقات در قوس نزول پدیدآورند که در آن، هر موجود عالى در وجود موجود سافل مشارکت دارد. کل وجود (esse) باید از احد نشأت بگیرد و اگر این کار در ضمن سلسله مراتب اتفاق افتد که «طرح صدور»[31] آن را ترسیم مى کند، خود این سلسله مراتب نیز مخلوق احد است. نتیجه این سخن آن است که موجد و مبدع در همه مخلوقات حضور دارد که آکویناس و ملاصدرا، هر دو این حضور را همان وجود (esse) مى دانند. اما از آنجا که این وجود (esse) عرض یا حیثیت ماهوى در اشیاء نیست، چیزى نفس فعلیت اشیاء بشمار نخواهد آمد; همان فعلیتى که موجب تحقق و نیز فاعلیت آنان شده است.(14) پس آنچه در مورد موجودات بیشترین اهمیت را دارد، وجود متعین فردى آنهاست که در قالبهاى مفهومى ماهیت یا عرض نمى گنجد. اما خود فعلیت تصورناپذیر نیز اشیاء موجود را با منبع آنها، بطور ذاتى، مرتبط مى سازد; زیرا (همانطور که آکویناس مى گوید) اصل هستى آنها هستى اضافى و وجود ربطى[32]است (3.45.1 ST) نشانه مخلوق بودن همین است و آکویناس و ملاصدرا، هر دو مى خواهند که مفهوم مخلوقیت[33] را به فلسفه اسلامى و مسیحى باز گردانند.

براى این کار، تنها یک راه وجود داد: یافتن راهى براى بیان مشابهت و اختلافى که میان خالق و مخلوق وجود دارد. آکویناس در اینجا، به راهبرد نو افلاطونى مشارکت تمسّک مى جوید و مى گوید: این تمایز در آنِ واحد هم حلقه رابطه میان مبدع و آفریده هاى اوست و هم موجب تفاوت نحوه هاى وجود مى شود: آن خالقى که هر موجودى از ذات او سرچشمه مى گیرد باید وجودش با وجود همه موجودات دیگر متفاوت باشد. روش ملاصدرا در توصیف این شباهت و اختلاف (میان خالق و مخلوق)، در قالب سلسله مراتبى از تجلیات الهى بیان شده است که بگونه اى، روشنگر تلقى آکویناس از مسئله مشارکت نیز هست و محور اصلى استدلال او در مورد ایجاد است. همانطور که رودى تولده[34] توضیح داده است: «نکته مهم در استدلال آکویناس این است که واجب الوجود، خود مقتضى وجود دیگران است، بگونه اى که هیچ موجودى را نمى توان تصور کرد مگر آنکه از موجود واجب متمایز باشد». از آنجا که خصوصیات وجودى، کاملا، متفاوتند، در اینجا، با نوعى سلب و نفى روبرو هستیم که نقشى ایجابى دارد: همه موجودات از خداوندى که واجب الوجود است، متمایز، اما با او مرتبط هستند. جنبه مثبت و ایجابى نفى مذکور با تعبیر مشارکت بیان شده است: «آنچه از خدا متمایز است وجود نیست، بلکه بهره وجودى است که موجودات از خدا دریافت مى کنند».(15)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد