فلسفه و منطق

همه نوع کتاب و مقاله و ... در مورد فلسفه و منطق

فلسفه و منطق

همه نوع کتاب و مقاله و ... در مورد فلسفه و منطق

ملاصدرا و توماس آکویناس در مسئله اصالت وجود در کلام فلسفى(۱)

 ملاصدرا و توماس آکویناس در مسئله اصالت وجود در کلام فلسفى

   

دیوید بورل[1]

 

کاوش درباره شیوه هاى آکویناس و ملاصدرا در بیان مسئله اصالت وجود نشان مى دهد که واقعیت اساسى «منشأ پیدایش جهان» تا چه اندازه براى این دو متفکر تعیین کننده بوده است. هر یک از آنان در تلاش براى گنجاندن ساختار جهان مخلوق در نظام فلسفى خود، به تبدیل و در واقع، تغییر بنیادى شاکله مفهومى راهنمایان پیشکسوت خود ناچار شده اند که باید در مورد آکویناس به ارسطو و در مورد ملاصدرا، به سهروردى اشاره کرد. همچنین، هر یک از این دو دانشمند کوشیده اند تا زبان فلسفى را بشیوه تازه اى بکار گیرند تا بتوانند اصالت وجود را که از بن، با هرگونه مفهومپردازى مخالف است توضیح دهند و بدینسان مناسبترین طریق بحث و ساختارهاى اساسى را براى آن عرضه کنند.

 ملاصدرا و توماس آکویناس در مسئله اصالت وجود در کلام فلسفى

   

دیوید بورل[1]

 

کاوش درباره شیوه هاى آکویناس و ملاصدرا در بیان مسئله اصالت وجود نشان مى دهد که واقعیت اساسى «منشأ پیدایش جهان» تا چه اندازه براى این دو متفکر تعیین کننده بوده است. هر یک از آنان در تلاش براى گنجاندن ساختار جهان مخلوق در نظام فلسفى خود، به تبدیل و در واقع، تغییر بنیادى شاکله مفهومى راهنمایان پیشکسوت خود ناچار شده اند که باید در مورد آکویناس به ارسطو و در مورد ملاصدرا، به سهروردى اشاره کرد. همچنین، هر یک از این دو دانشمند کوشیده اند تا زبان فلسفى را بشیوه تازه اى بکار گیرند تا بتوانند اصالت وجود را که از بن، با هرگونه مفهومپردازى مخالف است توضیح دهند و بدینسان مناسبترین طریق بحث و ساختارهاى اساسى را براى آن عرضه کنند. اما بهر روى، تلاش ایشان باید حکیمان مابعدالطبیعى را متوجه این نکته سازد که چگونه هر تبیینى از واقعیت، جدا از مبدأ آن، در توضیح خصوصیات واقعیت خارجى محکوم به شکست بوده و این تمایل را در فلسفه تقویت کرده است که امکان بر فعلیت و ماهیت بر وجود ترجیح داده شود. براى غلبه بر این تمایل، لازم است که مشتغلان به فلسفه، آن را در بافت و زمینه اى وسیعتر از منطق، زبان و مفهوم پردازیهاى وابسته به آنها بکار برند و تحقق این درخواست سبب ایجاد پیوند میان تلاشهاى آنان با «ریاضتهاى روحانى»[2] مى شود; ریاضتهایى که پیر هادوت[3] لزوم فراوان آن را براى پیگیرى فلسفه در سنت هلنى که هر دو متفکر بدان ملتزم بوده اند، اثبات مى کند.

رهیافت ما در این مقاله، بمنزله، تلاشى در زمینه الهیات فلسفى مقایسه اى، بیشتر با راهبردهاى مفهومى مرتبط خواهد بود تا تأثیرات تاریخى، هر چند ملاحظه، آثار کسانى که در تاریخ هر دوره از تفکر، متبحّر و زبردست هستند، ما را در مطالعه آثار هر یک از متفکران یارى خواهد کرد. ما نیازمند مورخانى هستیم که ما را از مسائلى که متفکران دیگر دوره ها و دیگر فرهنگها درباره آن صرف وقت و انرژى کرده اند، با خبر سازند و شیوه تفکر و راه حل آنها را در پاسخ به پرسشها در دسترس ما قرار دهند. اما ما فیلسوفان امیدواریم بدون نیاز به تجهیز خودمان به اطلاعات وسیع تاریخى و با اعتماد به آگاهى دیگران، بتوانیم تلاشهایمان را تصحیح کنیم و گسترش دهیم. سهم ما این است که دیدگاههایى را عرضه کنیم که موجب تحقیق بیشتر و سودمندتر و نیز سبب چالشهاى مناسب و اصلاح افکار در مسیر تحقیق مشترک شوند. از آنجا که من بیشتر با اندیشه قدیس آکویناس آشنا هستم و چون او از نظر زمانى تقدم دارد، بحث خود را از او آغاز مى کنم ; هر چند هیچگونه پیوند قابل تشخیصى میان این دو متفکر وجود ندارد، جز آنکه هر دو به اثبات مسئله اصالت وجود[4] در مباحث فلسفى خود، اشتغال خاطر داشته اند و این بحث و اهمیت آن در گذشته ناشناخته بوده است.

یکى از نخستین آثار آکویناس متن مختصرى است که به توضیح اصطلاحات فلسفى پیچیده دوران اولیه سده هاى میانه اختصاص یافته و نمونه بارزى است از کوششهایى که در این دوره براى همگونسازى اندیشه ارسطو صورت گرفته است. عنوان این رساله بزبان لاتین  De ente etessentia است که ترجمه آن درباره وجود و ماهیت[5] است، با اینهمه، این متن حاوى تعبیرى است که در عنوان آن نیامده است: واژه esse مصدرى لاتینى است و معناى لغوى آن «وجود» است، اما واقعاً، ترجمه پذیر نیست و چنانکه بعداً خواهیم دید، همین واژه همه موضوع مقاله یا تحقیق ما را دربر خواهد گرفت; یعنى اصل وجود اشیاء که شامل جهان نیز مى شود.(1) چاپ جدید نظرهاى قبلى آکویناس درباره این مسائل که در تفسیر او بر کتاب الجمل[6]، نوشته پیتر لمبارد،[7] آمده است، نشان مى دهد که مسئله اصالت وجود در فهم آکویناس از رابطه خالق با مخلوق، از همان آغاز تفکرات او درباره این موضوع، چه نقش تعیین کننده اى داشته است. خود زبان لاتین موجب شده است که پیتر لمبارد این گفته آگوستین را بیاد ما آورد که «ماهیت نام دیگرى براى esse است». او در اینجا، استناد موثقى به کتاب مقدس دارد که خداوند خطاب به موسى مى فرماید: «من آن کسى هستم که هستم[8] و تو به فرزندان اسرائیل بگو آن کسى که هست[9] مرا بسوى شما فرستاد» (خروج 3، 14) و سپس چنین ادامه مى دهد که «او حقیقتاً و دقیقاً، ذات[10] نامیده شده است; زیرا ذات او نه گذشته مى شناسد و نه آینده».(2) از آنجا که واژه انگلیسى being (بودن) نسبت به واژه لاتین ens (موجود) و واژه  esse (که از نظر لغوى بمعناى بودن است) ابهام معنایى دارد، در مطالب بعدى، از واژه  beingبجاى واژه، لاتین esse استفاده خواهم کرد. من ترجیح مى دهم در ترجمه هایم واژه  exsiting را بکار ببرم.

آکویناس شرح خود را بر کتاب لمبارد با این پرسش آغاز مى کند:

آیا مى توان وجود را دقیقاً، به خدا نسبت داد؟ و پاسخ مى گوید که این واژه، در واقع، دقیقترین نام خدا درمیان نامهاست و مطابق است با کمال وجود الهى...; زیرا در وجود الهى، هیچ امرى مربوط به گذشته یا آینده وجود ندارد و از همینرو، او کل وجود را بکمال، داراست و بهمین سبب، وجود دقیقاً، به او تعلق دارد.

در واقع، «درمیان دیگر بهره هاى کمالات الهى، مانند حیات و علم، «وجود» نخستین کمال و اصل و اساس همه کمالات دیگر است و... بدینسان، خداوند منشأ الهى همه موجودات است و همه موجودات در او به وحدت مى رسند»(41 ـ 39 M). او سپس به نقل قولى از کتاب خروج اشاره مى کند و با استناد به گفته موسى بن میمون، آن را تفسیر مى کند و مى گوید: نام «او کسى هست که هست». همانگونه که به اصل فعل وجود تعلق مى گیرد و از آنجا که خدا... اصل وجودش همان ماهیت اوست،... نامى که از وجود گرفته شده است، دقیقاً، نام مناسب اوست (43 M). قطعه اى که در زیر مى آید، صریحاً، به نقش خلقت در این نامگذارى اشاره مى کند، با طرح این پرسش که «آیا خدا وجود همه موجودات است؟» و پاسخ مى گوید: هیچ چیز وجود ندارد، مگر آن مقدار که از وجود الهى بهره مند شده است; زیرا او وجود نخستین است (ens) و بهمین سبب، او علت اصل وجود است (entis). ملاحظه شود که چگونه علیت در آنجا، نه مفهومى متعاطى است و نه مفهومى مبهم و دو پهلو،[11] بلکه بنحو تمثیلى بکار رفته است. او چنین توضیح مى دهد که وجود الهى، وجود مخلوق را با شباهتى ناقص، به خودش ایجاب مى کند و بدینسان، وجود الهى، وجود همه موجودات نامیده مى شود; زیرا همه موجودات، بنحو ایجابى و سرمشق گونه اى، از او صادر شده اند (47 M).

این قطعه پر نکته تمامى تحول بعدى نگرش آکویناس را در مورد اصالت وجود نشان مى دهد و نقش خلقت را در شناخت ما از این اصالت، بخوبى، مى نمایاند. وانگهى، کسانى که با آثار ملاصدرا و بویژه با کتاب مختصر او، بنام مشاعر، آشنا هستند، از دیدن شباهتهاى آشکار آن با نگرش آکویناس دچار شگفتى خواهند شد.(3) همه چیز به نقش وجود بمنزله مجراى فعل آفرینش خداوند برمى گردد. (آکویناس بعداً esse را با معلول خاص نخستین و عامترین علت که همان خداست، یکى مى شمارد و خدا براى ایجاد اشیاء نیاز به وسایط ندارد; چون تنها اوست که وجود دارد ]5.45.1.[ST).

علاوه براین، ما مفهوم میانجى مشارکت الهى[12] را در متن کهن یاد شده از آکویناس مى بینیم که نقشى محورى در تبیین ملاصدرا درباره نحوه پیدایش اشیاء از احد ایفا مى کند، هر چند او اصطلاح عربى معادلى براى آن بکار نمى برد.(4) همچنین، علایق مشترکى در اندیشه این دو متفکر مى بینیم که بازتاب یکدیگرند ;همچون یافتن راهى براى تأکید بر اصالت فلسفى موجودات جزئى، هدفى که ارسطو در مقابل افلاطون پیگیرى مى کرد، اما هرگز موفق نشد که بنحو رضایتبخشى آن را تحقق بخشد; همچنین، یافتن راهبردى براى تأکید بر تمایز معروف ابن سینا میان وجود و ماهیت که طبق آن، «عرضى» بودن وجود از ماهیت نفى مى شود.(5)

 

آیا وجود نسبت به ماهیت، امرى عرضى است ؟

آکویناس در اثرش بنام وجود و ماهیت، در تأیید استدلالش در مورد تمایز وجود و ماهیت از کتاب العلل[13] نقل قول مى کند و بصراحت، به تأکید ابن سینا استناد مى کند که «ماهیت یک جوهر بسیط، همان وجود بسیط اوست» و در مقدمات استدلالش، از این تطبیق استفاده کرده، اما در عین حال، مراقب است که به رأى ناصواب پیشکسوت مسلمانش، یعنى عرضى دانستن نسبت وجود به ماهیت، گرفتار نشود.(6)

در عوض، او تصحیح پیشگویانه اى عرضه مى کند که طبق آن، وجود، فعل ماهیت است و در اینمورد، از تمایز عامتر ارسطویى میان قوه و فعل استفاده مى کند تا فلسفه خود را در مورد ماده و صورت غنا بخشد که طبق آن، ماهیت، همواره، بدون تغییر در آنچه در فعلیت و وجود یافتن بالقوه است (فعلیت ماهوى)، ثابت باقى مى ماند.(7) اما در عین حال، او در مورد تصحیح زبانى که بدان وسیله، نشان دهد وجود براى ماهیت «پدید مى آید» و ماهیت نیز آن را قبول مى کند، موفقیتى ندارد و لذا در تصور عرضى بودن وجود که میراث خدشه پذیر ابن سیناست و با انتقاد تند ابن رشد روبرو شد، او نیز مرتکب خطا مى شود.(8) با اینهمه، انتقال از عرض به فعلیت، در تفکر او، آنچنان واضح و بى ابهام انجام گرفت که ابهام دیرپاى زبان آن را تهدید نکرد، هر چند آنچه او اثبات کرده است، بمراتب، مهمتر از مفهوم تازه یاب «فعلیت وجود» است. آکویناس، پیوسته، به این مسئله با تعبیراتى که بیانگر اوج مخلوقیت است اشاره مى کند; تعبیراتى  مانند «معلول خاص» آفریدگار[14]، چنانکه قبلا دیدیم، یا آنچه درونیترین و عمیقترین لایه وجود هر چیزى است» (1.2.8.1ST ) یا «صوریترین»[15] )... .3.1 (STبعد اشیاء که تعبیرى نامناسب است و دلالت دارد بر اینکه فعلیت همان حیثیت صورت است، اما بر آن تقدم دارد. البته، احتیاط او در مورد توضیح بیشتر این نکته، شاید، به تأکید ارسطو در کتاب مابعدالطبیعه برمى گردد که «فعلیت»[16] را جز از طریق مثال نمى توان توضیح داد; شاید، هم قبول ضمنى «نامه هفتم» افلاطون[17] باشد که در آنجا، بدیعترین واقعیتها در نهایت، بر زبان ما سبقت مى گیرند.(9)

در هر صورت، ملاصدرا، در اینجا، حرکت آکویناس را تأیید و تکمیل مى کند; زیرا او، آشکارا، وجود را واسطه، ارتباط جهان با علت مبدع[18] معرفى مى کند:

اکنون باید دانست که موجودات امکانى (موجوداتى که وجوب ذاتى ندارند) نیاز به امرى دارند که مختص آنها باشد و موجب قوام آنها بشود (هویت); زیرا آنها اگر مستقل از مبدع و موجد خود لحاظ شوند، پوچ و ممتنع خواهند بود. بنابرین، عامل ایجاد آنها باید فعلى باشد که پدیدآورنده آنها او را ایجاد مى کند، همانگونه که ماهیت انواع مرکبه، با فصل قوام مى یابد; زیرا معناى[19] موجود واجب این است که وجود، دقیقاً، به او تعلق دارد، بدون آنکه نیاز به ارتباط با مبدع یا محل براى قبول وجود داشته باشد. اما معناى ممکن الوجود این است که خودش یا یک هستى بخش آن را بوجود آورده باشد. پس ممکن الوجود یعنى آنچه براى تحقق هستیش، نیاز دارد هستى به او داده شود. این همان تفاوت میان امور فاقد وجود (ماهیات) است که براى هست شدن، باید با هستى ارتباط برقرار کنند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد